یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

نگاهی به رمان سانست پارک

جمعه, ۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۰۳ ب.ظ

سانست پارک اولین رمانی بود که از نویسنده بنام آمریکایی، پل اوستر خواندم.

ترجمه رمان از مهسا ملک مرزبان بسیار روان و شیوا انجام گرفته است و باعث دلچسب تر شدن فرایند خوانش و پیش روی در طول داستان می شود. 

در این رمان به آدم هایی پرداخته شده است که در بحران اقتصادی سال‌ ۲۰۰۸ آمریکا زندگی می کنند و زندگی هرکدام به نحوی تحت تاثیر این جریان قرار دارد.

مایلز هلر شخصیت محوری داستان است که کتاب با او شروع و تمام میشود. بقیه شخصیت ها از روی ارتباط شان با مایلز  وارد داستان می شوند و در بخشهای مختلف رمان به آنها و برشی از زندگی شان پرداخته می شود. از این رو بنظرم این رمان بیشتر در مورد ارتباط آدم ها با همدیگر و نیز با خودشان است. مانند ارتباط مایلز با خودش که بدنبال یک حادثه که منجر به مرگ برادر ناتنی اش می شود سالها خودش را از خانواده، اهداف و علایقش محروم میکند گویی که لیاقت دارا بودن آنها را ندارد و به این شیوه یک دوره محرومیت و محکومیت خودخواسته برای خودش ایجاد می نماید. و یا ارتباط پدر و مادر مایلز که از همدیگر طلاق گرفته اند و هرکدام بدنبال زندگی خود رفته اند و تنها وجه ارتباط میان آنها مایلز است زمانی که در کودکی پدرش( موریس هلر که صاحب یک  انتشاراتی به نام هلر بوکز است) این موضوع را برای مایلز تشریح می کند اشاره می کند که دیگر هیچ عشقی بین پدر و مادرش وجود ندارد و همچنین هیچ نفرتی هم وجود ندارد. آنها از زندگی مشترک کوتاهشان پشیمان نیستند چرا که لازم بوده است این زندگی دوساله همراه با ناامیدی شکل بگیرد تا از آن مایلز به وجود بیاید که تنها موجود مهم روی کره زمین برای آنها محسوب شود. همچنین مادر مایلز ( مری لی که یک هنرپیشه موفق تلویزیون و تئاتر است) زمانی که بالاخره مایلز بعد از سالها ناپدید شدنش با وی تماس میگیرد عصبانیت و خشم فراوانی را از خود نشان میدهد نه به دلیل اینکه از رفتن مایلز و نبودنش در این سالها آزرده خاطر شده است که خود را در این زمینه محق نمیداند چرا که کاری برای پسر نکرده است بلکه به این دلیل که ناپدید شدن مایلز بیشترین آسیب را به شوهر سابقش وارد نموده است و او را آزرده است. 

همچنین ارتباط و عشق مایلز به دختری ۱۷ ساله( پیلار) که در شرف اتمام دبیرستان است و از لحاظ قانونی نمیتواند تا قبل از رسیدن به سن ۱۸ سالگی با وی ازدواج کند و مایلزی که ۱۰ سال از وی بزرگتر است نشان از آن دارد که روح مایلز در سن ۱۸ سالگی مانده است و عشق و علاقه اش به دختری در این سن و سال که برایش دردسرهای زیادی را به همراه می‌آورد خبر از روزهای خوش گذشته اش و دلتنگی مایلز برای آن روزها می دهد.

در طول کتاب بارها به فیلم " بهترین سالهای عمر ما " به کارگردانی ویلیام وایلر اشاره میشود که گویی تمام آمریکایی ها آنرا دیده و پسندیده اند. این فیلم در مورد مردانی است که از جنگ بازگشته اند و حالا می خواهند با زندگی خانوادگی و اجتماعی شان مجددا پیوند برقرار نمایند. همچنین یکی از شخصیت های رمان بنام آلیس برگستروم تحلیل این فیلم را موضوع پایان نامه خود قرار می دهد و به این نتیجه میرسد مردان جوان ۱۸ تا ۲۳ سالی که وارد جنگ شده اند زمانی که از جنگ بازگشته اند پیرمردانی بودند که با نسل های هم سن و سال خود که به جنگ نرفته اند تفاوت دارند و همین تفاوت، برقراری ارتباط را بین این پدران و فرزندانشان و یا ارتباط با همسران را سخت و مشکل  مینماید . آلیس طی همخانه شدن با مایلز متوجه میشود که مایلز نیز از لحاظ روحی بزرگتر از هم سن و سالان خود بوده و نمیتواند به آسانی به موضوعات مورد توجه هم سن و سالانی که با وی برخورد دارند علاقه و توجه نشان دهد و فقط آنها را تحمل می کند و یا جلوی خودش را میگیرد تا مشتی حواله دهان پر حرفشان نکند. چرا که مایلز نیز از جنگی چند ساله برگشته است که در آن تنها خودش حضور داشته .

کتاب سراشیبی های اندکی دارد در انتهای کتاب زمانی که بنظر می رسد دیگر همه چیز دارد به خوبی و خوشی تمام میشود ناگهان ورق برمیگردد و بازهم شخصیت محوری داستان یعنی مایلز هلر گرفتار یک دردسر ناخواسته میشود که میتواند آینده و زندگی  مشترکش با پیلار را به خطر بیاندازد . مایلز برای فرار از دستگیری توسط پلیس به دلیل ارتباط داشتن با دختری زیر سن قانونی از محل زندگی خود سفر نموده و به شهر زادگاهش برمیگردد تا مدتی با چند نفر دیگر در سانست پارک همخانه شود و صبر کند تا پیلار به ۱۸ سالگی برسد اما سرانجام بدنبال حمله ناخواسته به یک پلیس که سعی دارند آنها را بدلیل تصرف غیر قانونی خانه ای که در آن زندگی میکنند دستگیر کنند پلیس را زخمی نموده و فرار می کند او زمانی که تصمیم دارد خودش را به پلیس معرفی کند در طول راه به این فکر میکند که وقتی آینده ای نیست امید به آینده چه ارزشی دارد، و به خودش می گوید از حالا به بعد امیدش را از همه چیز می بُرَد و فقط برای حال زندگی میکند. برای همین لحظه، این لحظه ی گذرا،حالی که الان هست و لحظه ی بعد نیست، حالی که دیگر گذشته است و به این گونه کتاب تمام می شود. 

  • مهدیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی