یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

خالد حسینی و کتاب هایش

شنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۵۹ ب.ظ

کتاب کوهستان به طنین می آید از خالد حسینی سومین اثری بود که از او خواندم. قبل از آن دو کتاب بادبادک باز و ستاره های رخشان را تجربه کرده بودم،  کتاب بادبادک باز سر و صدای زیادی به راه انداخته بود و فیلمی هم با همین نام از روی این کتاب در هالیوود ساخته بودند.

از اینکه این کتاب اولین رمانی بود که من از یک نویسنده افغان و در مورد فرهنگ و زندگی مردمم خوانده بودم و نسبت به آن احساس غرابت داشتم بگذریم. این کتاب را بعدها به یکی از دوستانم هدیه دادم که اتفاقا قصد سفر خارج و مهاجرت داشت با این امید که اثری در او ایجاد کند. کتاب ستاره های رخشان اما زبان تلخ تری داشت یادم می آید حدود یک لیتر اشک پای این کتاب ریختم و از تلخی های جنگ و حکومت طالبان و زجر زنان و کودکان افغان آسیب دیدم این کتاب تلخ را هم به یکی دیگر از دوستانم امانت دادم و امید داشتم که دیگر هیچوقت آنرا به من بازنگرداند. دوست عزیزم همین لطف را در حق من کرد:) 

با این شناخت از آثار خالد حسینی به سراغ کتاب سومش رفتم و باز هم غافلگیر شدم کتاب سوم اما جور دیگری بود دختر بچه ای که بخاطر فقر به خانواده متمولی سپرده میشود و برادرش که بدون او بزرگ میشود. خالد حسینی دو خط موازی از داستان زندگی این دو را پیش میبرد. شخصیت مادرخوانده دختر که یک زن روشنفکر و شاعر است و ب همراه دخترش، شوهرش را ترک میکند و به خارج مهاجرت میکند. انگار مهاجرت در همه داستان های خالد حسینی جزئی از سرنوشت این آدم ها می باشد.

 این کتاب را تا نیمه خواندم و همان طور نصفه و نیمه رها کردم اندوه نهفته در این کتاب را و طولانی و بدون تنفس بودن سرنوشت های معلق شخصیت های خسته و تنها را دیگر دوست نداشتم. در تمام طول داستان نیمه کاره ای که خواندم این احساسی که نویسنده در جایی از کتاب گفته بود را همراه داشتم و خواستم از خفگی و سنگینی آن رها شوم آن قسمت این است:"وقتی یک نفر زیر بهمن گیر می کند نمیتواند تشخیص دهد که کدام طرف بالاست و کدام طرف پایین. تلاش می‌کند خودش را از زیر آوار بیرون بکشد و شروع می کند به کند و کاو اما همیشه مسیر اشتباه را انتخاب میکند و در واقع خودش یا دست های خودش گور خودش را می کند. "

  • مهدیه

نظرات  (۱)

درود بر خالد حسینی توانا

و درود بر شما..
پاسخ:
مرسی نیز درود بر شما 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی