مهاجرت
کلمه مهاجرت همیشه برای من یادآور تلخی ها و جدایی های ناگزیر بوده است.
یادآور زندگی همیشگی ام در ایران تا به اینجا که حتی یک لحظه هم این عنوان از من جدا نبوده است این کلمه گاهی مترادف می شدند با بیگانه و خارجی و آوارگان پناهنده.
گاهی که یادم میرفت من چقدر بیگانه ام در مدرسه با همکلاسی ایرانی ام ارتباط جدی برقرار میکردم از همان روابطی که یک شهروند با شهروند دیگر و یک هموطن با هموطن خویش دارد سعی می کردم مثل آدم های معمولی بدون عنوان باشم و راجب مسایل روز کشوری که در آن زندگی میکنم حساس و پیگیر شوم من هم از آرزوهایم برای آینده بگویم و از شغلی که دوست دارم روزی داشته باشم. در جریانات انتخابات گرایشم را به طرف یک جناح خاص به رخ دیگران بکشم و از اثرات تغییرات بهره مند شوم زندگی را جدی بگیرم و برای فرزندانم و فرزندان فرزندانم آرزوها و برنامه های دور و دراز داشته باشم. اینطور مواقع بدون توجه به آن خط نامرئی مرزهای همیشگی پیش میرفتم و ناگهان با نگاه ناآشنایی و یا کلام گزنده و حقیقت آزار دهنده ای در مورد این موضوع که شکل و شمایل زندگی من اکنون در این سرزمین همچون آدمی است که لباس عاریتی پوشیده است رنگ می باختم و افسرده می شدم. این زنجیر فولادین از اسارت مهاجرت که به دست و بال و روح و روان من بسته شده بود مرا به عقب می کشید و در عمق چاه اندوهم فرو می برد.
جبر زمانه و تبعات جنگ و خون و نیز غم نان سالها پیش پدران و مادران امثال من را از خانه خویش دور ساخته بود آنها ترک دیار کرده بودند و کیلومترها از آن دور شده بودند غافل از اینکه به هیچ جا نزدیک نشدند. همچون پرندگان مهاجری که هیچ جایی آشیان ندارند دایم در هوای بلاتکلیفی و بی قراری بال می زدند.
این روزها فکر میکنم هر انسانی حتی اگر تا آخر عمر در خانه اش سرزمین مادری اش و خواستگاهش باشد ممکن است در عین حال دست کم چندین مهاجرت را نیز تجربه کرده باشد مهاجرت از خویش به دیگری مهاجرت از انسانی به انسان دیگر، مهاجرت از حالی به احوال دیگر، مهاجرت از اندیشه و یا عملی بعضی برای مدتی و با بازگشت دوباره! بعضی اما بی بازگشت.
- ۹۷/۰۳/۱۲