بهشت کجاست؟!
همیشه فکر میکنم بهشت باید جایی باشد که کودکان حاکمان آنند. آنان ورای همه معادلات انسانی اند و بهشت جایگاه بی معادلگی است. در سپهر ایشان همیشه بساط بازی و سرود و آواز به پاست. آنان به راستی در قید و بند هیچ چیزی نیستند نه از سیاست و اقتصاد و آینده حرف میزنند نه در اندوه گذشته اند. آنان کمترین خاطرات را در ذهن خود دارند و از همین رو همیشه همه چیز برایشان تازه است و شگفت انگیز.
آنان همواره در حال اکتشافند و دریافتن نوع جدید سرگرمی و لذت. هر آب و نان و خواب و رؤیای آنان به راستی فقط همان آب و نان و خواب و رؤیاست. چه شکوهمندانه فرمانروای لحظات اکنون خویشند. هر آینه رشته ی نازک خیال و توجه شان به چیزی بند می شود و دنیای شان آنقدر وسیع و پهناور است که احتیاجی به ثبت آن در آمار و ارقام ندارند. معنی و فرق بین 1 و 2 را نمیدانند و چه نعمتی است ندانستن معنی این چیزها!
همیشه فکر میکنم اگر قرار باشد روزی ساکنان سرزمینی چون بهشت باشیم نخست حافظه و خاطره مان را از تعلقات دنیای 1 و 2 ای پاک خواهند کرد. آنگاه چابکی و سبکی کودکانه مان خواهند بخشید تا به راحتی با تن و بدن هایی کوچک درون هر چیزی غوطه ور شویم. معیارها و موازین اندازه گیری و مقایسه را از ما خواهند گرفت تا همه ورای جنسیت یا زشتی و زیبایی و سایر چیزها بتوانیم شادمانه، بهترین مراسم های بازی و ضیافت بچگانه مان را به جا آوریم و در دنیای هم شریک شویم.
همیشه فکر میکنم بهشت باید جایی باشد که ساکنان آن همه به نسبت برابر بر آن حاکمند. کسی بر دیگری فرمان نمی راند و کسی هم در صدد تصاحب تعلقات بیشتری برای خودش نیست. در چنین بهشتی نه کسی اضافه است و نه جای کسی خالیست. همیشه فکر میکنم همه ما زمانی در روزهای نخست زندگی، در آن ناآگاهی رشک برانگیز، ساکنان سعادتمند بهشتی بوده ایم.
- ۹۹/۰۴/۱۶