خشونت علیه زنان و باورهای تباه شده
يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ق.ظ
اینکه واقعیت زندگی یک زن از کودکی تا بزرگسالی چقدر با حقیقت آزار دهنده ترس از مورد آزار قرار گرفتن و فرصت های تهدید آمیز که همراه حضورش در جامعه همواره پیش پای وی قرار دارد انکار ناپذیر است. یک زن حتی اگر هم هیچ وقت تجربه ناخوشایندی در زندگی خود نداشته باشد باز هم از تنش ها و فشارهای روحی و روانی رخدادهای ناخواسته در امان نیست در خوشبینانه ترین حالت وی حتی با تصور و یا شنیدن آزارهای جنسی یا مزاحمت های خیابانی و ضرب و شتم و... آزرده میشود. واقعیت امر این است که در این حالت هر روان سالمی فارق از جنسیت زن یا مرد بودن آزرده خاطر خواهد شد.
در هر جامعه ای نمونه های خشونت علیه زنان همواره وجود خواهند داشت و تلاش برای مقابله با آن خارج از توان تمدن و فرهنگ و نژاد بشری بوده است چرا که در پیشرفته ترین کشورها هم همواره هستند کسانی که گرفتار بیماریهای جنسی و روحی و روانی و دگر آزاری اند.
به خاطر دارم که چند وقت پیش سلبریتی های زن هالیوودی چطور یکی پس از دیگری دست به افشاگری و شکایت از آزارهای جنسی توسط مردان همکار و یا افراد مشهور دیگر می زدند این امر در بعضی کشورها حتی در مورد رییس جمهور و وزیر و وکیل و نخست وزیر هم صادق بود و نشان میداد که رفتارهای غلط و افسارگسیختگی و بیماری جنسی تمدن و فرهنگ و ثروت و فقر و سواد و بیسواد و شهرت و گمنامی نمی شناسد.
از کودکی بیاد دارم که فرهنگ و تربیت خانوادگی و اجتماعی ما بر این اساس استوار بود که دختر بودن و زیبا بودن همیشه یک تهدید به شمار میرود و تو همیشه در معرض خطر و آسیب هستی.
این باور و اعتقاد چنان اثر قوی در من داشت که یکی از کابوس های همیشگی ام بدون اینکه حاصل تجربه و یا پیشینه تلخی باشد گم شدن در خیابان های تاریک و خلوت بود و من در حالی که مردی به دنبالم بود و قصد کشتنم را داشت سراسیمه به هرجا می دویدم. مرد کابوس های من بدون اینکه حتی یکبار موفق به دام انداختن من شود و یا چهره ای از او ببینم خوابم را کابوس می ساخت.
بعدها که بزرگتر شدم بیاد دارم که همچون دیگر هم سن و سالهایم و همچون تمام زنان و دختران دیگر من هم نمونه های مزاحمت های خیابانی و متلک پرانی و تهدید را تجربه کرده بودم و احساس میکردم که هر از گاهی کابوس کودکی هم در واقعیت هم تکرار میشود.
یادم هست که یکبار وقتی از دانشگاه به خانه برمیگشتم و هوا هم تاریک بود در خیابان ها و کوچه های خلوت چطور سرعت گام هایم را تند میکردم و اگر محض اتفاق جنس مذکری از کنارم رد میشد و یا پشت سر من راه میرفت نگران و هشیار میشدم همان شب وقتی به کوچه تاریکی پا گذاشتم و هر لحظه آماده بودم که در صورت نیاز شروع یه دویدن و یا جیغ زدن کنم با دیدن سایه ای که یک مرتبه جیغ بلندی سر دادم و وقتی پشت سرم را نگاه کردم فهمیدم که از سایه خودم ترسیده ام! آن لحظه نمی دانستم که باید برای این اتفاق خندید و یا گریست؟! احساس عدم امنیت و ترس اینقدر واقعی و ملموس شده بود که توانسته بود از هیچ هم زاده شود این توهم و یا باور غلط و یا درست حاصل هزاران اتفاق و گفته و شنیده ها از آزارها و خشونت های علیه زنان بودند که توانسته بودند چنان اثر عمیقی بر روان ما بگذارند.
همیشه آرزو دارم که قربانیان این حوادث کمتر باشند و آرزوی محالم این است که هیچ کس قربانی این حوادث نشود.
- ۹۷/۰۳/۱۳