جان پدر کجاستی؟
روز دوشنبه است.
یکی از روزهای ماه عقرب
یکی از روزهای ماه عقرب در فصل خزان
یکی از روزهای ماه عقرب در فصل خزانِ کابل.
دوشنبه ها در کابل ختم به خیر نمی شوند
اصلا فرقی نمی کند کدام روز هفته باشد
روزهای هفته در کابل به راحتی ختم به خیر نمی شوند
با دزدهایی که لبخند غارت می کنند.
دزدهایی با تیر، تفنگ و باروت.
کابل دزد زیاد دارد
قصه های کابل مانند قصه های مردمان هزار و یک شب است
پریانش از شهر رفته اند
دیوان هراس می افکنند
دزدان از زندان آزاد می شوند
از پستوهای خانه های شهر
لبخند های مردمان تاراج می روند
مردمان شهر بذر امید و آرزو در زمین می کارند
اما!
اندوه درو می کنند.
حاکمان شهر با دزدها برادرند
دیوان را به ضیافت دوحه می برند
دزدان برای غارت لبخند و برای کشتن چراغ های شهر جوانان را می دردند
حاکمان شهر و دیوان سیاه در مهمانی شان عکس می اندازند
پدر ها جگر گوشه ها را گم می کنند
پدرها جگر گوشه ها را صدا می زنند
سوال های جان پدر کجاستی؟ در شهر می پیچد
روزنامه ها و تلویزیون سوال های پدرها را تکرار می کنند
مردمان شهر سوال ها را تکرار می کنند
سوال های بی جواب از کوی و برزن و خانه و شهرها و دیارها می گذرند
پدرها جگر گوشه ها را صدا می زنند
جان پدر کجاستی؟
اما!
جگر گوشه ها دیگر جواب داده نمی توانند.
- ۹۹/۰۸/۲۱