یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

یاد نوشت

این وبلاگ صرفا مجموعه ای است از یادداشت های پراکنده و آزاد من از احساسات و افکاری که گاه دارم هرچند که در بیان آنها ناتوانم. حرف نوشت ها صرفا نظر شخصی من است و هیچ جنبه دیگری بجز بروز تصورات و عواطف درونی ندارد.

محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

بهترین داشته روزگارم هنوز هم در صحن دل یاد تو در جریان است. نور چشمهایت بر احوالم می تابد و عطر لبخندت بر گونه هایم می وزد. موسیقی دستانت نوازشی می شود و بر روی موهایم می نوازد،  و چیزی که تا ابد باقیست، جاری جاودانه حضورت است که از احوال روزانه ام می گذرد. 

اکنون شب سردی است که حادث شده و من در این سرد شب پاییزی سخت تنهایم.(نامه متعلق به دو سال پیش و یه شب پاییزی هست).اینجا در این لحظه از لابه لای فاصله ها و روز های دور، یادی است از تو در خاطره ام نزدیک! و نمی دانی چقدر رنج آور است دلتنگ دورهای نزدیک شدن. 

رنجی است مرا که از آن گریزی نمی بایدم، مرور هزار باره ی یادواره هاست و میل به باز پس گیری تو از روزگار. 

دیر زمانی است که ثانیه ها، دقایق، ساعت ها، روزها، هفته ها و ماه و سال هایم جایی ثابت مانده اند. اینان ثابت اند و تمام تاریخ از آنان می گذرد. نمی خواهند دست بردارند از جایی که زمانی تو بوده ای، اکنون تو نیستی و هنوز لحظه ی بودنت باقیست و من چقدر دوست می داشتم که این همه ثانیه و ساعت و روز و هفته و ماه و سال را بدهم و در ازای آن تو را باز پس گیرم در جهانی که دیگر زمانی ندارد و چیزی نمی گذرد و هیچ وقت دیر نمی شود، در جهانی که داشتگی ها ابدیست و دوست داشتن تو تا ابد باقی خواهد ماند منتظرت هستم. 



پی نوشت : خانم حسینی معلم علوم کلاس اول و دوم راهنمایی بود که توی مدارس خود گردان درس می داد و البته که منم توی یکی از همین مدارس بودم و اونم معلمم. یه معلم الهام بخش و مهربون که توی اون دوران(دوران نوجوانی و بلوغ) بی نهایت بهش دلبسته شده بودم و برام از هرکسی توی دنیا مهم تر بود. خدا می دونه که چقد سر کلاسش منو و اون اسرار مگو داشتیم از توجه به هم و نمره های 19 و18 ای که برای من 20 میداد. اولین بار دوست داشتنش رو توی نامه گفتم و چون حرفام خیلی زیاد بود شد سه تا نامه تو یه پاکت ک بوسیله یکی از بچها قایمکی رفت دست خانم ناظم که برسه دستش:)

مشخصه که خانم حسینی بعد از خوندن نامه دنبال نویسنده اش راه افتاد و اومد تست دست خط از همه گرفت و من لو رفتم. از اونجا بود که رابطه عمیق و صمیمی ما شروع شد خواب های من از خانم حسینی و زنگ زدن های اون خونمون. یادمه توی همون نامه ها بود که بهش گفته بودم دوست دارم نویسنده بشم و بهش گفتم یروز کتاب منو پشت ویترین کتاب فروشی میبینه ک بهش تقدیم شده. حالا من هنوز که کتابی ننوشتم ولی این نوشته رو بهش تقدیم میکنم از همین راه دور و بدون اینکه خودش خبر داشته باشه. 

  • مهدیه

نظرات  (۲)

خواهش میکنم،
من ک کاری نکردم.
شما با کلمات و ماجرای زیباتون حس خوبی رو درمن ایجاد کردین.
من ممنونم ازشما.
چه ماجرای جالبی...
سناریویی بوده واس خودش..
لذت بردم.

همیشه گفتم، نویسنده کسی است که مینویسد، همین!
شما دارید مینویسید ، پس یک نویسنده اید!

کتاب نوشتن هم که کاری نداره!
شما بنویس ، چاپش با من!
از پشت ی ویترین مغازه هم عکس میگیریم، میفرستید واسشون!

خدا حفظشون کنه.
پاسخ:
از این همه مهربونی و تشویق واقعا ممنونم آقای محمد عزیز . کاش دنیا همیشه پر از آدم های مهربون باشه و بیوفته دست اونا. شما با این حرفا منو یاد جنس محبت امثال خانم حسینی میندازین. خدا حفظتون کنه. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی